گذرگاه عافیت تنگ است

«آندره ژید» رمانی دارد به نام «در ِ تنگ» که در ایران، انتشارات نیلوفر چاپش کرده است. پشت جلد نسخه‌ای که من دارم، این مصرع از حافظ را نوشته‌اند: «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است.»

بعید می‌دانم اگر به ژید می‌گفتند که می‌خواهیم پشت جلد ترجمه‌ی کتابت، شعری از یک شاعر 600 سال قبل ایران را بنویسیم و به مردم بفروشیم، استقبال شایانی می‌کرد. اما اگر از من بپرسی، می‌گویم انتشارات نیلوفر با این کار خدمت بزرگی به او کرده است؛ دست‌کم درباره‌ی ارادتی که من به این کتاب پیدا کردم.

«در ِ تنگ» البته کتاب خوش‌اقبالی نبود. اولین بار که خریدمش، نتوانستم بخوانمش و یک‌سره رفت توی کتابخانه. دو سه سال بعد، وقتی بالاخره خواندمش، هم خود کتاب برایم بسیار عزیز شد، و هم آن تک‌مصرع حافظ.

غزل حافظ این‌طور شروع می‌شود: «در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است/ صراحی می ناب و سفینه‌ی غزل است// جریده رو، که گذرگاه عافیت تنگ است/ پیاله گیر، که عمر عزیز بی‌بدل است.» غزل چندان سرراستی نیست و زیاد پرطرفدار نشده. من هم تا وقتی «در ِ تنگ» را نخوانده بودم، علاقه‌ی خاصی به‌ش نداشتم. ولی کتاب را که خواندم، همنشینی و همخوانی شعر با قصه به‌شدت تحت تاثیرم قرار داد. بعد هم برداشت ماندگاری از آنها در ذهنم نشست: «راه عافیت -و صلح و آرامش- تنگ‌تر از آن است که بتوان دونفره ازش گذشت. دونفره شدن، یعنی دردسر؛ و دردسر چیزی نیست که آدم در گذرگاه عافیت به دنبالش باشد.»

شاید منظور ژید و حافظ این نبوده، با این حال برداشت من از ترکیب نوشته‌های آنها، مانیفستی بود که در تمام سال‌های بعد، بر همه‌ی چشم‌اندازها و تصمیم‌های زندگی‌ام سایه انداخت: هر نوع وابستگی -اعم از عاطفی، اجتماعی و اقتصادی- به هر کسی -از خانواده‌ی پدری گرفته تا دوست و آشنا و معشوقه و همکار و صاحب‌کار- را بر خودم ممنوع کردم و تنها در باد ایستادم.

حالا اما در حوالی سی‌سالگی و بعد از سال‌ها تنها زندگی کردن، بادم کم‌کم دارد می‌خوابد. دارم شک می‌کنم که آیا واقعاً مطلوبیتی هست در «جریده» رفتن؟ و اگرچه هنوز هم معتقدم که «گذرگاه عافیت تنگ است»، آیا راه عبورش این است که «جریده» بروی؟ یا نه، فقط باید کمی خم شوی و از عرش کبریایی‌ات پایین بیایی؟ چون راه تنگ هست، اما نه از طرفین، بلکه از بالا.

خلاصه اینکه به‌جای حافظ، این‌روزها بیشتر «شاملو» زمزمه می‌کنم: «کوتاه است در/ پس آن به که فروتن باشی.»

نظرات 2 + ارسال نظر
ر ا ی ع ت ب یکشنبه 7 مهر 1392 ساعت 17:02 http://boteayaar.persianblog.ir

نمیدونم چرا هر موقه کسی میگه حافظ اولین چیزی که به ذهنم میاد «یوسف گم گشته باز آیده ...» که خیلی سریع سعی میکنم از ذهنم پاکش کنم و «تو خود حجاب خودی» و ... «صلاح کار کجا و منِ خراب...» رو جایگزین کنم ... گرچه صدای محمد خاتمی هم توی گوشمه میپیچه وقتی با بغض میخوند: استاده ام چو شمع ...

BAHAR سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 10:50 http://www.1nevisande.ir/

انجمن یک نویسنده، اولین انجمن نویسندگان ایران در راستای معرفی نویسندگان و شعرا جوان به جامعه نویسندگان ایران از شما دعوت به عمل می آورد تا با قرار دادن شعر ها و نوشته های خود در بخش شعرا و نویسندگان خلاق یک انجمن را به نام خود به ثبت برسانید.با تشکر.مدیریت انجمن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد