-
نامه به «حاجآق احمد»- 2
سهشنبه 27 فروردین 1392 02:43
آقاجون سلام فکر نمیکردید با این فاصلهی کم دوباره برایتان نامه بنویسم، نه؟ خودم هم فکر نمیکردم! ولی خب، اینروزها هی برونگراییام میآید و برای برونگرایی چه کسی بهتر از پدر ِ آدم؟ گفته بودم که میخواهم با-تان مشورت کنم. موضوع مشورتم این است: «کلاً چهکار کنم؟» تعجب کردید؟ عیبی ندارد. حالا توضیح میدهم، شاید کمی...
-
نامهای به «حاجآق احمد»*
دوشنبه 26 فروردین 1392 02:09
آقاجون سلام احتمالاً خودتان بهتر از من حسابش را دارید، اما هفتم خرداد که برسد، هفت سال است که شما مُردهاید. نمیدانم پس از مرگ آنطورهایی که خیال میکردید، شد یا نه. مثلاً نمیدانم شب اول قبر، شب ِ سختی بود یا نه. ما پسرها آنشب همهی تلاشمان را کردیم که به شما بد نگذرد؛ من و داداشمحمد و داداشعلی تا صبح به نوبت...
-
علی کنکوری
یکشنبه 13 اسفند 1391 23:13
یکبار هم کسی مرا به «کنکور» تشبیه کرد. لابد به اینخاطر که «شرّ ِلازم» است. که مجبوری تحملش کنی و از «سدّ»ش بگذری، بلکه به جایی که دوستداری، برسی. که باید روزها و ماهها برایش وقت بگذاری، تا در چند ساعت تکلیف مسیر زندگیت را تعیین کند. و البته معمولاً به آنچه میخواهی، نمیرسی و پشیمان میشوی از آنهمه زجری که به...
-
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید، خلاص
جمعه 6 بهمن 1391 01:44
هر روزی که انسان دست از سر خودش بردارد، آن روز عید است.
-
30
چهارشنبه 27 دی 1391 10:57
برای «هیچ کاری نکردن» همیشه بهانهای پیدا میشود.
-
اون روزا ما دلی داشتیم
چهارشنبه 13 دی 1391 02:28
آرشیو بخوان. در این زمانهی عسرت، آرشیو بخوان.
-
الآن اِنکَسَر ظَهری
شنبه 13 آبان 1391 00:45
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بعد از یک ماه سر و کله زدن با خودم، از خر ِ شیطان آمدم پایین و خانه را نفروختم. روز ِ آخر واقعاً دراماتیک بود: در حالی که دو سه روزی بود، نسبت به فروش ِ خانه شل شده بودم و خیال میکردم «نشد دیگر، خریدار نبود» یکدفعه آقای بنگاهدار زنگ زد که «آخرش چند؟» سفت ایستادم...
-
یک، دو، سه...
شنبه 24 تیر 1391 00:22
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کمی واقعبینتر اگر بودم، صاف نمیآمدم اینجا بنویسمش. امروز که -مثل هر روز- داشتم خبرها را چک میکردم، تیتر سقوط یک هواپیمای آموزشی در قزوین را دیدم و وقتی لیدش را خواندم که دو کشته هم داشته، فهمیدم «ارزش خبری» دارد. بعد دنبال جزئیات بیشتر خبر گشتم و دیدم در گزارش...
-
مزخرف
دوشنبه 19 تیر 1391 01:21
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خاک بر سر دنیایی که تویش نمیشود بدون دغدغهی فردا، شب را دیر خوابید. خاک بر سر من. این خیلی خوب است. البته اگر مثل من، آخر شب و در سکوت بخوانیاش. از فرط خستگی، این روزها دوباره دارم به بیکار شدن فکر میکنم. یکآشنایی داشتیم یکموقعی، که بالای وبلاگش نوشته بود:...
-
۲۹
چهارشنبه 16 فروردین 1391 00:29
بر سر ِ آنم که گر ز دست برآید... آخ اگر ز دست برآید... وای اگر ز دست برآید...
-
زندگی که هیچ
شنبه 29 بهمن 1390 23:52
کاش لااقل یک خواب ِ خوب میدیدیم.
-
فقر ِ لذت
جمعه 18 آذر 1390 23:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کشف تازهام این است: فقر ِ لذت. این احتمالاً یکی از دلایل ِ خالی بودن زندگیام است. در چند روز گذشته، مرتب فکر میکردم که «از زندگیام چه میخواهم؟» به نتیجهای نرسیدم. یعنی هرچه فکر کردم، جز اینکه بهطور کلی دلم بخواهد بهم خوش بگذرد، چیز دیگری به ذهنم نرسید. حتی...
-
زرشک
یکشنبه 6 آذر 1390 23:10
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آقاجون خیلی وقتها من را میبرد پای منبرش. اغلب به اجبار. احتمالاً علاقهی مرسوم آخوندی به بهشتیکردن همگان، باعث این اصرار و اجبار بود. یکبار روی منبر حدیثی خواند به این مضمون که «مبادا خانوادهات، ذلیلترین ِ افراد نزد تو باشند.» حدیث تکاندهندهای بود. بهویژه...
-
وقتی حواست نیست
پنجشنبه 5 آبان 1390 20:21
داشتم نارنگی میخوردم. پوستنازک و شیرین و خوشخوراک بود. من اما مثل همهی چیزهای دیگر، با عجله پرههایش را چندتا چندتا میگذاشتم دهانم؛ نه توجهی به طعمش داشتم، نه رشتههای چسبیده به پرهها را میکندم. یکدفعه یادم افتاد به او. که میگفت نارنگی را باید سر صبر و حوصله خورد. و هر وقت میدید دارم نارنگیها را تندتند و...
-
دغدغههای حقیر یک آدم کمظرفیت
دوشنبه 3 مرداد 1390 23:36
یکموقعی کسی بود که از «بگذریم»های زیادی که میگفتم، گلایه میکرد. حالا نیست. هست البته، اما دیگر در مقامی نیست که گلایه کند. من هم دیگر زیاد نمیگویم «بگذریم.» قوت غالبم اینروزها کلمهی دیگری است: «خستهام.» بیشتر خستگیام را کار روزانه باعث میشود. در واقع تنها نمود بیرونی ارتقای شغلیام، همین خستگی ِ مدامی بوده که...
-
Scenes from a Marriage
دوشنبه 23 خرداد 1390 08:55
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ۱- فیلم میبینم. جرج کلونی نقش یک آدمکش آمریکایی را بازی میکند که برای کاری به ایتالیا رفته و در شهر کوچکی ساکن شده. یک شب به روسپیخانه میرود و با زن زیبایی میخوابد. چند شب بعد که دوباره به آنجا سر میزند، زن نیست. سراغش را میگیرد، میگویند امشب کار نمیکند....
-
مونولوگ (۴۰)
یکشنبه 15 خرداد 1390 18:23
میگفت: «فقط یک توقع از آدمها دارم؛ اینکه توقعی از من نداشته باشند.»
-
غذا خوردن در تنهایی
چهارشنبه 31 فروردین 1390 20:33
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اگر خودم بخواهم توصیفش کنم، میگویم «محقر.» تو شاید بگویی «رقتانگیز.» فرقی نمیکند، بههرحال اینجوری است: یک -و مطلقاً یک- غذای ساده. تخممرغ، سیبزمینی، سوسیس یا سویا یکی از پایههای اصلی است. خیلی وقتها فقط یکی از همینها. اگر دو یا چند تایش را با هم مخلوط...
-
...
جمعه 5 فروردین 1390 01:38
مرا ببخش اگر پنجههای گرگ ندارم برای بردن ِ تو نقشهای بزرگ ندارم* * حامد ابراهیمپور
-
۲۸
پنجشنبه 26 اسفند 1389 12:24
سال دارد بد تمام میشود. خیلی بد، حتی. با احساس ِ تنهایی ِ عجیبی، که بعید میدانستم. و هیچ کس[کشی] نخواهد فهمید.
-
میمیرم و زنده میشم
دوشنبه 18 بهمن 1389 14:01
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 من سالها آدم مذهبیای بودم و در دورههایی رابطهی خوبی با مسجد و منبر و حسینیه داشتم. گاهی پیش میآمد ساعتهای متوالی نوار و سیدی روضه و مداحی میگذاشتم و مینشستم مثل مادرمردهها پایش گریه میکردم. گریه که سهل است، یک سیدی دعای کمیل داشتم که رسماً پایش زار...
-
معنای اینهمه سکوت
پنجشنبه 9 دی 1389 12:33
حرمان (ح ِ) [ع.] (مص ل.) بیبهره بودن، بیرون ماندن. فرهنگ معین
-
پتک ِ وجدان
جمعه 12 آذر 1389 21:02
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امشب برای اولین بار حق را دادم به آن رفیقی که یک سال است از ما بریده و رفته. یک سال است نه سراغی از ما میگیرد و نه سراغگیریهایمان را جواب میدهد. فقط بهندرت با یکیمان در ارتباط است. باقی را بالکل گذاشته توی قوطی، درش را هم بسته، گذاشته ته ِ انباری. امشب برای...
-
آخه ترانههام همهش بهونهت ُ میگیرن
جمعه 5 آذر 1389 16:23
بالاخره یکروز از اتوبوس ِ آنشب پیاده میشوم. Seni Seviyorum Der Krieger und die Kaiserin
-
تولدنامه
پنجشنبه 6 آبان 1389 09:57
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آقاجون با سفرهی هفتسین عید مخالف بود. البته روز عید چون بچهها و نوهها میآمدند خانهمان، بهناچار میوه و شیرینی ِ مهماندارانهای داشتیم. تنها باری که یادم میآید به مناسبت ِ عید شیرینی خوردیم -و نه بهخاطر مهمانداشتن- مال آنسالی است که مشهد بودیم و ولادت...
-
۲۷
شنبه 10 مهر 1389 14:22
باید پولدار میبودیم. حالا که اینهمه حسرتش را خوردهایم، دیگر پولدار شدن هم فایده ندارد.
-
از حسرتها
شنبه 20 شهریور 1389 17:58
منشی تحریریهمان چند روز قبل رفت. رفت که برود آمریکا پیش شوهرش. تقریباً دو ماه قبل ازدواج کردهاند. خیلی ناگهانی، یکروز نیامد سرِ کار و وقتی پرسیدیم کجاست، گفتند امروز عروسیش بوده. بعد کاشف بهعملآمد که ازدواج دومش هم هست و سه-چهار سال قبل یک ازدواج ناموفق داشته. داماد جدید یک مهندسِ ایرانی خوشتیپِ مقیمِ آمریکاست....
-
...
یکشنبه 24 مرداد 1389 21:09
کدام قلّه؟ کدام اوج؟ مگر تمامیِ این راههای پیچاپیچ در آن دهانِ سردِ مکنده به نقطهی تلاقی و پایان نمیرسند؟* * فروغ فرّخزاد
-
جونِ جونُم
شنبه 16 مرداد 1389 23:16
قبل و بعد از سرخوشی و دلبهنشاطیِ دوسه شب پیش، این ترانهی محلی با صدای طنّازِ «دریا دادور» لبخندهایی به دلم نشانده که نگو. ... گفتُمِش «بیا ماهپیشانو پیمون ببندیم» جونِ جونُم آی جونِ جونُم گفت «باشه ولی قول بده که دائم بخندیم» جونِ جونُم آخ جونِ جونُم گفتمش «دروغ میگی ماهپیشانو تو مستی» گفت که «باور کن با تو...
-
از خوبیهاش بگو
سهشنبه 22 تیر 1389 23:50
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 از این توشیباهای 14 اینچ خاکستری بود. آنروزها همه از همانها داشتند. موج وی.اچ.افش با یک کانالچرخان تقتقکن عوض میشد و دو تا شبکه بیشتر نمیگرفت. دو تا شبکه بیشتر نبود اصلاً. ما نمیدانستیم که یو.اچ.اف هم دارد. بعداً که شبکهی 3 آمد، تا مدتها غصه میخوردیم که...